هر چی بیشتر به زندگیم نگاه میکنم کمتر چیزی سر در میارم
بعدش که میخام کمتر نگاه کنم بیشتر طالب سر در اوردن میشم
تو خودم گیر کردم
از لحاظ خصوصی صیاثی اقتصادی اجتماعی معنوی داغونم...حالا بیابید پرتقال فروش را
فلان نوشت:یه روزی گفت:هه هه من که همیشه از دستت عصبانیم. بهش حق ندادم.نه برای عصبانیتش برای همیشش...الان چجوری بهش بگم بهت حق میدم؟دوبله سوبله هم میدم
دیر فهمیدن ویرانگره...نفهمیدن فقط یه اشتباس
فرض کن میری موزه پشت شیشه یه چیزی نظرتو جلب میکنه تا میای ذوق کنی شیشه میشکنه و اون چیز منهدم میشه...حالا فکر کن این یکی از مشکلاته عادیته!
فلان نوشت2:اینجور مواقع چتر رو سره خدا باز کردن خیلی میطلبه...بیخیال نسبت به همه گهایی که خوردی بری زار بزنی خدایـــــا.دلم تنگه دریابش
اما از بس که مزخرفی سمته اونم نمیری
اصلا کسی میفهمه من چی میگم؟! اصن کسی میاد اینجا که فهمیدنش پیشکشش باشه؟!
به هر حال بدجوری بد جور شده
سلام شازده کوچلو...
آره حق با تواه هرچی بیشتر از خودمون بپرسیم کمتر به جواب می رسیم...
سکوتم نمیشه کرد نمیشه نفهمید...
arash jan chizi taghsire to nist."kheili vaghte ehsase khoobi nadaram" ro az oon bala pak kon va enghadr energie manfi tooye kaenat montasher nakon
be ettefaghayi ke oftade fekr nakon....vaghty ye chizi fayde nadare behesh fekr nakon,faramooshesh kon.
خیلی چیزا تقصیره منه
اما سعیمو میکنم
perfect
Do ur best
I do