شازده ای کوچک

جَـلوتی خَـلوت

شازده ای کوچک

جَـلوتی خَـلوت

ناصر محمد خانی-997

یاده اون سکانسی که مهران مدیری گفت من علت هارو پیدا میکنم نه معلول رو ..اینا افتادم...

فکرشم نمیکردم یه روزی یه دیالوگه طنز بیانگر ـ  عمق ـ نفرتم از این داستان باشه...


آقای ناصر محمد خانی...من یکی از جوان های این کشورم....در دادگاه خودم  شما را به اتهام جنایت علیه انسانیت.جنایت علیه رحمانیت.جنایت علیه عشق.جنایت علیه خدا.جنایت علیه مقام خلق.جنایت علیه حق..جنایت...جنایت...محکوم به"زنده ماندن" میکنم...


باشد که هیچ وقت طعم لذتی را که امروز شهلا جاهد چشید نکشید...باشد که هیچ وقت طعم رهایی از منجلاب را نفهمید...باشد که هیچ وقت معنی آزادی را حتی لمس نکنید...باشد که هیچ کس برایتان همچون اسمتان نشود...


خداوند جایه حق نشسته است...شنیده ای؟فقط کمی نگرش درست می خواهد که بفهمی امروز رضایت به اعدام چه کسی دادی...نیمدونم...صبح ساعت 4از خواب بلند شدی...رمقه تراشیدنه صورتتو نداشتی...دست و صورتتو شستی...وای...خودت رو تو آینه دیدی...تو هوای صبح تهران رفتی سمت اتوبان چمران؟میدونی چمران کی بود؟


تو امروز کسی را کشتی که گفتی بمان در این دنیا...بمان...تو را به جرمه خودکشی باید همان جا اعدام میکردند!عدو شود سبب ـ خیر گر خدا خواهد...


شهلا جاهد.نمیدانم دوست دخترت.یارت.همراهت.همسرت.به هر حال کسی که دوسش داشتی یه روزی...حتی اگر قاتل بود تو امروز او را از خیلی از عذاب ها نجات دادی...نشان به آن نشانه که دیوانه شدنت نزدیک است...نشان به آن نشانه که آتشه درونت شعله گرفته...نشان به آن نشانه که هیچ احساس ـ آرامشی نداری...هــــای آقا ناصر...



راستی یادم رفت سلام کنم...آقای ناصر محمد خانی حالتان چطور است؟



نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد